-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 چو زد فراق تو بر سر مرا به نیرو سنگ رسید بر سر من بعد از آن ز هر سو سنگ
2 هزار سنگ ز آفاق بر سرم آید چنان نباشد کز دست یار خوش خو سنگ
3 مرا ز مطبخ عشق خوش تو بویی بود فراق میزند از بخت من بر آن بو سنگ
4 ز دست تو شود آن سنگ لعل میدانم به امتحان به کف آور به دست خود تو سنگ
5 اگر فتد نظر لطف تو به کوه و به سنگ شود همه زر و گویند در جهان کو سنگ
6 سخای کف تو گر چربشی به کوه دهد دهد به خشک دماغان همیشه چربوسنگ
7 ز لطف گر به جهان در نظر کنی یک دم روان کند ز عرق صد فرات و صد جو سنگ
8 اگر ز آب حیات تو سنگ تر گردد حیات گیرد و مشک آکند چو آهو سنگ
9 به آبگینه این دل نظر کن از سر لطف که می طلب کند از وصل تو به جان او سنگ
10 عصای هجر تو گویی عصای موسی بود ز هر دو چشم روان کرد آب و هر دو سنگ
11 ز بخت من ز دل تو سدیست از آهن که آهن آید فرزند از زن و شو سنگ
12 کنون ز هجر زنم سنگ بر دلم لیکن بیاورید ز تبریز نزد من زو سنگ
13 ز بس که روی نهادم به سنگ در تبریز به هر طرف دهدت خود نشانه رو سنگ
14 نگردم از هوسش گر ببارد از سر خشم به سوی جان و دلم درشمار هر مو سنگ
15 ولیک از کرم بینظیر شمس الدین کجاست خاک رهش را امید و مرجو سنگ
16 دعای جانم اینست که جان فدای تو باد وگر زنند همه بر سر دعاگو سنگ