چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 30

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

چو نامه بدادند، بر خواند زود

1 چو نامه بدادند، بر خواند زود فرستاد هر جا که لشکرش بود

2 به درگاه خواند او سپاهی گران گزین کرد پانصد هزاران سران

3 فرستاد نزدیک مهراج شاه چو مهراج دید آن گزیده سپاه

4 بر آراست لشکر، سوی چین کشید ز ماهنگ وز لشکرش کین کشید

5 میان دو لشکر بسی بود رزم تهی کرده گردان سر از خواب و بزم

6 پس از کابل و زابل آمد سپاه فراوان مدد پیش مهراج شاه

7 چو با شاه چین شد زمانه درشت مر او را به خون پسر باز کُشت

8 چو کُشتی تو همچون خودی را نژند چنان دان که کشتندت، ای مستمند

9 همه گنج ماهنگ برداشت پاک وز آن شهرِ خرّم برآورد خاک

10 زن و بچه و گنج او هر چه بود فرستاد نزدیک ضحّاک زود

11 وز آن جا سوی شهر خود بازگشت زمانه چنو خواست دمساز گشت

12 جهان را چنین است آیین و کار گهی دشمن است و گهی دوستدار

13 گهی با تو و گاه با تو نبود گهی نیکخو، گاه بدخواه بود

14 چو شد نونک و فارک آگاه از این برفتند و بگذاشتند آن زمین

15 گریزان برفتند یک ماهه راه به جُستن بدان بیشه آمد سپاه

16 کسی را ندیدند و گشتند باز جهان را دگرگونه تر بود ساز

17 چو آگاهی آمد به ضحاک از این که شد کشته دارای ماچین و چین

عکس نوشته
کامنت
comment