1 چو نقش صورتش در آب و گل ماند دلم در بند خوبان چگل ماند
2 بدان میم دهان زد غنچه لافی به صدرو پیش آن رو منفعل ماند
3 گل سیراب من در باغ بشکفت گل صد برگ از رویش خجل ماند
4 خدنگ غمزه ترکان شکاری گذشت از دل، ولی پیکان به دل ماند
5 چو دید آن قد و آن قامت صنوبر ز حیرت در چمن پایش به گل ماند
6 به شهر عشق هر کو رفت، روزی گرفتار هوای معتدل ماند
7 به قربان خون خسرو ریز، مندیش که قتل او مباح و خون بحل ماند