-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده ربوده جان ز من و کالبد رها کرده
2 پناه سوزش بیچارگان شده زلفت که در کناره خورشید تکیه جا کرده
3 کلاه تو که شده کج ز باد رعنایی هزار پیرهن عاشقان قبا کرده
4 به یک خدنگ که بگشاد نرگس مستت دلم ز سینه و جانم ز تن رها کرده
5 تو هیچگاه ندیدی مرا به چشم نکو منت نهان ز پی چشم بد دعا کرده
6 خیالت آمده هر دم به پرسش دل من دوید اشک منش پیش، مرحبا کرده
7 سپیده دم تو به خواب و مرا بکشته ز رشک مراغه ها که به گرد رخت صبا کرده
8 چو شکر دیدن رویت ندیده ام هجران به نانمودن رویت مرا سزا کرده
9 عقوبتی که به شبهای هجر دید دلم ستارگان را بر خویشتن گوا کرده
10 خیال تو که ازو غرق خون شدم هر چند میان خون دل خسرو آشنا کرده