- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت دل شکسته ما را در اضطراب انداخت
2 بخون دیدهٔ ما تشنه شد جهان و رواست که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت
3 کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت
4 چه دیده دیدهٔ خونبار من که یکباره بقصد خونم ازینسان سپر بر آب انداخت
5 دل ار بلحقهٔ شوریدگان کشد چه عجب مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداخت
6 بیا که ساقی چشمم بیاد لعل لبت ز اشک در قدح آبگون شراب انداخت
7 عروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح نمود طلعت و آتش در آفتاب انداخت
8 گذشت نغمهٔ مطرب ز ابر و غلغل ما خروش دردل نالندهٔ رباب انداخت
9 چو زهره دید رخ زرد و اشک خواجو گفت که مهر در قدح زر شراب ناب انداخت