چو بر قمر ز شب عنبری نقاب از خواجوی کرمانی غزل 62

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت

1 چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت دل شکسته ما را در اضطراب انداخت

2 بخون دیدهٔ ما تشنه شد جهان و رواست که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت

3 کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت

4 چه دیده دیدهٔ خونبار من که یکباره بقصد خونم ازینسان سپر بر آب انداخت

5 دل ار بلحقهٔ شوریدگان کشد چه عجب مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداخت

6 بیا که ساقی چشمم بیاد لعل لبت ز اشک در قدح آبگون شراب انداخت

7 عروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح نمود طلعت و آتش در آفتاب انداخت

8 گذشت نغمهٔ مطرب ز ابر و غلغل ما خروش دردل نالندهٔ رباب انداخت

9 چو زهره دید رخ زرد و اشک خواجو گفت که مهر در قدح زر شراب ناب انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment