1 چو از کین ایرج بپردخت شاه به دریا فرود آمد او با سپاه
2 به قارن فرستاد منشور روم همه خاوران و همه مرز و بوم
3 دگر مرز توران به شاپور داد مر او را همه مهر و منشور داد
4 خود و سرکشان و نریمان بهم به ایران زمین رفت بی هیچ غم
1 نماید همی کاین جهان یک دم است اگر شادکامی و گر خود غم است
2 به یک دم زدن نیست خواهی شدن به نیکی به آید همی دم زدن
1 دل مرد دستور از او گشت شاد برون آمد او، سر سوی ره نهاد
2 چنان لشکری برد با خود گزین که خسته شد از نعل اسبان زمین
1 بدو گفت کای مایه ی سنگ و هوش تو هیچ آگهی داری از کار کوش؟
2 که من چون همی آمدم با سپاه به ره بر یکی سنگ دیدم سیاه