- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو فاروق و سقلاب سالار نیز به کوش دلاور نداند چیز
2 به هر یک فرستاد پیغام و گفت که در سر چه دارید راز نهفت؟
3 بر آمد کنون سال و ماه دراز کز آن سر نیامد به ما ساو و باز
4 چنین پاسخ آورد هر یک نخست که ما را تو از سلم برهان درست
5 به مرزی که سلم فریدون بود ز ما باژ خواهی همی چون بود
6 چو پاسخ بدان شیر شرزه رسید بجوشید و لب را به دندان گزید
7 به سوگند بگشاد گویا زبان که گر یابم از چرخ گردان زمان
8 من اهنگ ایران خرّم کنم همه شهرها پُر ز ماتم کنم
9 به کین جهاندار ضحاک شاه در آرم فریدونِ کی را ز گاه
10 همه لشکر از کشورش بازخواند همه نامداران سرافراز خواند