چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 273

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

چو آمد به دشت اریله فرود

1 چو آمد به دشت اریله فرود سراپرده و خیمه زد پیش رود

2 چنان یافت مغرب که هرگز نبود همه باغ و پالیز و کشت و درود

3 درخت برومند و آب روان همه سبزه اندر خور خسروان

4 همه مرغزارش پر از گوسفند همه جویبارش درخت بلند

5 از آن شادمانی یکی بزم ساخت ز گردون همی تاج را برفراخت

6 قراطوسیان را بدان بزم خواند سران سپه را به خوردن نشاند

7 قراطوس غمخواره در بند بود به بند اندرون نیز خرسند بود

8 زن و بچّه و خویش و پیوند او همه خوار و بیچاره در بند او

9 چو سرمست شد خواست او را به پیش بدو گفت کای بدرگِ زشت کیش

10 ز فرمان ما سر چرا تافتی چرا رزم را خیره پنداشتی

11 قراطوس از آن هول و تندی و خشم نه پاسخش داد و نه بر کرد چشم

12 برآورد می در سرِ کوش جوش بزد تیغ و انداختش سر ز دوش

13 دل مردم بزم از آن زخم تیغ رمید و گرفتند راه گریغ

14 همی هرکسی گفت از این دو سپاه که این دیو گم باد از تخت و گاه

15 بدان روز کاو این سپه یافت و گنج که کشت آن سپاه دلاور برنج

16 بدین سان نکشته است اسیر ایچ کس تو ای داور پاک، فریادرس

17 ز کار قراطوس و کردر کوش همی هرکه بشنید از او رفت هوش

18 پراگنده شد سهم او در جهان به نزد کهان و به نزد مهان

19 وز آن جایگه لشکر اندر کشید همه باختر را سراسر بدید

20 نبودی جز این خواسته بس بدی از او پوشش و بخش هرکس بدی

21 چنان خوب و آباد بود آن زمین که گفتند هرگز نبود این چنین

عکس نوشته
کامنت
comment