چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 244

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

چو بی شاه شد سوی شهر آن سپاه

1 چو بی شاه شد سوی شهر آن سپاه خروش آمد از کوی و بازارگاه

2 سپاهی و شهری برآمد بهم گروهی ز شادی، گروهی ز غم

3 خروشی برآمد ز ایوان کوش که زارا، یلا، شاه پولادپوش

4 بتانش همه پرده برداشتند غریو از بر چرخ بگذاشتند

5 ز خوبان همه شهر غلغل گرفت گل تازه و مشک و سنبل گرفت

6 سپاهی و شهری شدند انجمن جوانان و پیران همه رایزن

7 که ما از پس شاه چین چون کنیم وگر دیده و دل پُر از خون کنیم

8 ز ما شهر نتوان ستد هیچ کس نگهداشت باید شب و روز و بس

9 که مُردن به شهر از برِ شاه خویش به از زنده در دستبدخواه خویش

10 ز بهر زن و بچّه و جان و چیز بکوشیم چندان که نیروست تیز

11 برآن بر نهادند مردم دو بهر که رزم آورند و بدارند شهر

12 به دروازه ها بخش کردند باز سپاهی و شهری که بُد رزمساز

13 به دروازه ها لشکر انبوه شد ز جوشن سر باره چون کوه شد

14 سری را سپردند از آن هر دری درفشی برافراخت هر سروری

15 همه باره شد سرخ و زرد و بنفش ز بس گونه گون پرنیانی درفش

عکس نوشته
کامنت
comment