- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نتوان به پند کرد نکو بدسرشت را صیقل گری نمیکند آیینه خشت را
2 مال جهان جهنم نقدیست ای فقیر بشناس قدر مفلسی چون بهشت را
3 باشد به تیره روزی خویشم امیدها ابر سیاه سرمه بود چشم کشت را
4 از حسن خلق دیو شود در نظر پری برقع بود گشاد جبین روی زشت را
5 خواهی رسی بمنزل نیکان مباش بد لایق گل بهشت بود هم بهشت را
6 تا چند در لباس کنی دعوی صلاح خواهی بجامه کعبه نمایی کنشت را
7 واعظ چو خط مپیچ سر از خامه قضا نتوان ز سرنوشت دگر سرنوشت را