-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شمع فلک برآید با آتشین زبانه ساقی نامسلمان درده می مغانه
2 کشتی من روان کن مانا کرانه یابم دریای غم ندارد چون هیچ جا کرانه
3 چون توبه ام شکستی گر نیست وجه باده بفروش خانه من با آن شرابخانه
4 می نیم خورد خود ده ور پاره برنجی دل بر لب تو دارم، می خواستن بهانه
5 نی نی که از رخ خود بیهوش کن که باری یکدم خلاص یابم از محنت زمانه
6 رو تا رویم بیرون دستم به گردن تو تو بیخود صبوحی، من بیهش زمانه
7 ای مه غلام حسنت، چون در خمار باشی نی رو ز خواب شسته نه موی کرده شانه
8 مطرب به رود خود زن دستی به ابر باران وین زهد خشک ما راتر کن به یک ترانه
9 خسرو خراب مطرب تو مست ناز و سرخوش هان در چنین نشاطی یک رقص عاشقانه