- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد به درت جان عزیز از سر یاری محروم مگردان ز در خویش ز یاری
2 تنها نه منم سوختهٔ آتش عشقت بسیار چو من عاشق دل سوخته داری
3 یک دم نرود عمر که بی یاد تو باشد امید که ما را تو ز خاطر نگذاری
4 روزی به سر کوی تو جان را بسپارم باشد که همان جا تو به خاکم بسپاری
5 گر جور کنی بر دل بیچارهٔ مسکین ما را نبود چاره به جز ناله و زاری
6 ای دل به خرابات فنا خوش گذری کن شاید که می جام بقا را به کف آری
7 می در قدح و ساقی ما سید سرمست ای زاهد مخمور تو آخر به چه کاری