1 آمد شب و غمهای تو همچون عسسان یابند دلم را بسوی کوی کسان
2 روز آمد کز شبت به فریاد رسم فریاد مرا ز دست فریادرسان
1 گفت من تیغ از پی حق میزنم بندهٔ حقم نه مامور تنم
2 شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
1 آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک میخورد او حجر
2 در فتاد اندر بنا و خانهها تا زد اندر پر مرغ و لانهها
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو