1 آمد شب و غمهای تو همچون عسسان یابند دلم را بسوی کوی کسان
2 روز آمد کز شبت به فریاد رسم فریاد مرا ز دست فریادرسان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دانیکه چه میگوید این بانگ رباب اندر پی من بیا و ره را دریاب
2 زیرا به خطا راه بری سوی صواب زیرا به سال ره بری سوی جواب
1 تو چه دانی که ما چه مرغانیم هر نفس زیر لب چه می خوانیم
2 چون به دست آورد کسی ما را ما گهی گنج گاه ویرانیم
1 تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم چو در چرخم درآوردی به گردت زان همیگردم
2 چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم چو احسان است هر سویم در این احسان همیگردم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به