-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد خیال آن رخ چون گلستان تو و آورد قصههای شکر از لبان تو
2 گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان جان و جهان چه بیخبرند از جهان تو
3 آخر چه بودهای و چه بودهست اصل تو آخر چه گوهری و چه بودهست کان تو
4 دلاله عشق بود و مرا سوی تو کشید اول غلام عشقم و آن گاه آن تو
5 بنهاد دست بر دل پرخون که آن کیست هر چند شرم بود بگفتم کز آن تو
6 بر چشم من فتاد ورا چشم گفت چیست گفتم مها دو ابر تر درفشان تو
7 از خون به زعفران دلم دید لاله زار گفتم که گلرخا همه نقش و نشان تو
8 هر جا که بوی کرد ز من بوی خویش یافت گفتم نکو نگر که چنینم به جان تو
9 ای شمس دین مفخر تبریز جان ماست در حلقه وفا بر دردی کشان تو