1 آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست
2 کرسی افکند و برنشست برو بازوی خواجه عمید ببست
3 شست چون دید گفت عز و علا اینچنین دست را نشاید خست
4 سر فرو برد و بوسه ای بربود وز سمن شاخ ارغوان برجست
1 بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
2 خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
1 الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود