1 آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست
2 کرسی افکند و برنشست برو بازوی خواجه عمید ببست
3 شست چون دید گفت عز و علا اینچنین دست را نشاید خست
4 سر فرو برد و بوسه ای بربود وز سمن شاخ ارغوان برجست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 هر که بر درگه ملوک بود از چنین کار با خدوک بود
1 صبح است و صبا مشکفشان میگذرد دریاب که از کوی فلان میگذرد
2 برخیز چه خسبی که جهان میگذرد بویی بستان که کاروان میگذرد
1 سبحان اله درین جوانی و هوس روز و شبم اندیشه همین بودی بس
2 کاندر پیری ز من بباید کس را خود پیر شدم مرا ببایست از کس
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **