آمد بهار ِ از جلال الدین محمد مولوی غزل 189

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ

1 آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ

2 ای شاه ِ عشق‌پرور مانند ِ شیر ِ مادر ای شیر! جوش‌در رو، جان ِ پدر به رقص آ

3 چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی از پا و سر بریدی، بی‌پا و سر به رقص آ

4 تیغی به دست، خونی، آمد مرا که: چونی؟ گفتم بیا که خیر است! گفتا: نه! شر! به رقص آ

5 از عشق، تاج‌داران در چرخ ِ او چو باران آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ

6 ای مست ِ هست گشته! بر تو فنا نبشته. رقعه‌ی فنا رسیده، بهر ِ سفر به رقص آ

7 در دست، جام ِ باده، آمد بُتم پیاده گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر به رقص آ

8 پایان ِ جنگ آمد، آواز ِ چنگ آمد یوسف زِ چاه آمد، ای بی‌هنر! به رقص آ

9 تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟ هجرم ببُرده باشد دنگ و اثر به رقص آ

10 کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی: کای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ

11 طاووس ِ ما درآید و آن رنگ‌ها برآید با مرغ ِ جان سراید: بی‌بال و پر به رقص آ

12 کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم گفته مسیح ِ مریم: کای کور و کر! به رقص آ

13 مخدوم، شمس ِ دین است تبریز رشک ِ چین است اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ

عکس نوشته
کامنت
comment