1 به دست باد، کان سو جان فرستم مرا بویی ست آخر آن فرستم
2 اگر خود تیر بر جانم گشایی به استقبال تیرت جان فرستم
3 به کشتن خون بهایم آنقدر بس که گویی بهر خون فرمان فرستم
4 همایی چون تو، وانگه استخوانم بگو تا بر سگ دربان فرستم
5 اگر گوید، برنجد از طفیلی سری در خدمت چوگان فرستم
6 نماند اندر تنم نقدی که بر شاه خراجی زین ده ویران فرستم
7 ز تیزی نظر کش نه به شمشیر که خسرو را به تو قربان فرستم
دیدگاهها **