- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا سنبل زلفت خبر از گلشن جان گفت قدّت سخن از راستی سرو روان گفت
2 آنی ست تو را در مه رخسار که نتوان تا روز قیامت صفت خوبی آن گفت
3 انوار دل و سوز زبان جست ز من شمع ز آنست که دل راز تو پوشید و زبان گفت
4 خواهم که به جان راز سگ کوی تو گویم امّا سخن دوست به دشمن نتوان گفت
5 تا دید خیالی که به از جان و جهانی جان داد به سودای تو و ترک جهان گفت