- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با که گویم راز چون همدم نماند درد بگذشت از حد و مرهم نماند
2 نقش یک همدم بمن ننمود چرخ وین بتر کز عمر هم یک دم نماند
3 تر نگشت از دیده گریان من چرخ را، در دیده گوئی نم نماند
4 چونکه من قربان بتیغ غم شدم ای فلک عیدی مکن کت غم نماند
5 نیست آئین وفا در شهر ما من بر آنم خود که در عالم نماند
6 غمگسار از من بسی غمگین تر است در جهان گوئی دلی خرم نماند
7 نیم صبری داشت در عالم اثیر وای او، از دست غم کان هم نماند