با که گویم راز چون همدم از اثیر اخسیکتی غزل 84

اثیر اخسیکتی

آثار اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

با که گویم راز چون همدم نماند

1 با که گویم راز چون همدم نماند درد بگذشت از حد و مرهم نماند

2 نقش یک همدم بمن ننمود چرخ وین بتر کز عمر هم یک دم نماند

3 تر نگشت از دیده گریان من چرخ را، در دیده گوئی نم نماند

4 چونکه من قربان بتیغ غم شدم ای فلک عیدی مکن کت غم نماند

5 نیست آئین وفا در شهر ما من بر آنم خود که در عالم نماند

6 غمگسار از من بسی غمگین تر است در جهان گوئی دلی خرم نماند

7 نیم صبری داشت در عالم اثیر وای او، از دست غم کان هم نماند

عکس نوشته
کامنت
comment