- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند
2 گذشت رقص کنان جان چو کرد یاد از خود که نزد او چو حریفان هرزه گرد نماند
3 نماند از می وصل تو سرخرویی من که در خمار غمم غیر روی زرد نماند
4 برفت گرمی بازار هستی ام برباد چنانکه در دل من غیر آه سرد نماند
5 ربود در صف عشاق از آن زلیخا گوی که در محبت یوسف ز هیچ مرد نماند
6 بیاد چشم و لبش مست شد چنان اهلی که چون فرشته درو ذوق خواب و خورد نماند
7 ز فیض روح قدس بکر خاطر اهلی دل از فرشته بحسن کلام خواهد برد