پروانه شد از جلال الدین محمد مولوی غزل 2041

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن

1 پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن می‌سوخت و پر همی‌زد بر جا که همچنین کن

2 شمع و فتیله بسته با گردن شکسته می‌گفت نرم نرمک با ما که همچنین کن

3 مومی که می‌گدازد با سوز می بسازد در تف و تاب داده خود را که همچنین کن

4 گر سیم و زر فشانی در سود این جهانی سودت ندارد آن‌ها الا که همچنین کن

5 دامان پر ز گوهر کرد و نشست بر سر وز رشک تلخ گشته دریا که همچنین کن

6 از نیک و بد بریده وز دام‌ها پریده بر کوه قاف رفته عنقا که همچنین کن

7 رخساره پاک کرده دراعه چاک کرده با خار صبر کرده گل‌ها که همچنین کن

8 صد ننگ و نام هشته با عقل خصم گشته بر مغزها دویده صهبا که همچنین کن

9 خالی شده‌ست و ساده نه چشم برگشاده لب بر لبش نهاده سرنا که همچنین کن

10 چل سال چشم آدم در عذر داشت ماتم گفته به کودکانش بابا که همچنین کن

11 خاموش باش و صابر عبرت بگیر آخر خامش شده‌ست و گریان خارا که همچنین کن

12 تبریز شمس دین را بین کز ضیای جانی پر کرده از جلالت صحرا که همچنین کن

عکس نوشته
کامنت
comment