1 ساقی من از خمار شبانه مشوشم وقت است اگر بباده باقی کنی خوشم
2 آن آب هم طویله آتش بمن رسان باشم که یکزمان زنی آبی بر آتشم
3 الا بدست باده دوشین دواش نیست زهری که من ز دست جفای تو میچشم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای کلک تو بر لوح عطارد زده ابجد عنوان نسب نامه آدم باب وجد
2 هم کاهل هامونی با حلم تو مسرع هم شبرو گردونی با عزم تو معقد
1 خهی شاه انجم و فی الله ظلک نهادی قدم در حریم مبارک
2 بجائی رسیدی که یک برق لمعت سواد شب و روز عالم کند حک
1 نمی توان بسر سرّ روزگار رسید که خانه بسته در است و نظر شکسته کلید
2 سپید گشت چو چشم شکوفه چشم امل که در بهار فراغت گلی شکفته ندید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به