تن را بسوز و جانرا با دوست از اهلی شیرازی غزل 1194

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن

1 تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن

2 از زخم ناوک غم شد سینه رخنه رخنه گر حال دل ندانی آن را قیاس این کن

3 جادو وشان بیدین در بند دستبردند بهر خدا که دستی بیرون از آستین کن

4 دارم گمان که لعلت جانبخش چونمسیح است بگشا لب و گمانم یکبارگی یقین کن

5 هنگام برق غیرت یک خرمن است کاهی ای خرمن نکویی رحمی بخوشه چین کن

6 جان حزین تواند کز قید تن گریزد اهلی تو گر توانی فکر دل حزین کن

عکس نوشته
کامنت
comment