- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن
2 از زخم ناوک غم شد سینه رخنه رخنه گر حال دل ندانی آن را قیاس این کن
3 جادو وشان بیدین در بند دستبردند بهر خدا که دستی بیرون از آستین کن
4 دارم گمان که لعلت جانبخش چونمسیح است بگشا لب و گمانم یکبارگی یقین کن
5 هنگام برق غیرت یک خرمن است کاهی ای خرمن نکویی رحمی بخوشه چین کن
6 جان حزین تواند کز قید تن گریزد اهلی تو گر توانی فکر دل حزین کن