1 مرا با تو بدین باب تاب نیست که تو راز به از من به سر بری
1 به حق نالم ز هجر دوست زارا سحرگاهان چو بر گلبن هزارا
2 قضا، گر داد من نستاند از تو ز سوز دل بسوزانم قضا را
1 به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
2 که باز شانه کند همچو باد سنبل را به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
1 دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند جان گرامی به جانش اندر پیوند
2 دایم بر جان او بلرزم، زیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار