بشکند از ناتوانی استخوان از واعظ قزوینی غزل 479

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم

1 بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم

2 دور شد از آب وصلش تا چو ماهی پیکرم چون زبان تشنه می‌چسبد به کام بسترم

3 گرچه تندم، خاطری هرگز نرنجانیده‌ام در گلستان جهان خارم، ولی خارترم

4 آتش افسرده‌ام، اما ز سوز دل هنوز می‌کند روشن چراغ آیینه از خاکسترم

5 رشته عمرم ندارد گوهری، غیر از سخن نسخه برگشته بختی را تو گویی مسطرم

6 با گران‌جانان به جز نرمی ندارم چاره‌ای سرمه می‌گردم ز ضعف، ار کار افتد بر سرم

7 نیست واعظ شکوه از عریانیم، کز فیض عشق جامه گوهر نگار اشک باشد در برم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر