هم آگه و هم از جلال الدین محمد مولوی غزل 2172

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او

1 هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو

2 او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه اندر طلب آن مه رفته به میان کو

3 او نعره زنان گشته از خانه که این جایم ما غافل از این نعره هم نعره زنان هر سو

4 آن بلبل مست ما بر گلشن ما نالان چون فاخته ما پران فریادکنان کوکو

5 در نیم شبی جسته جمعی که چه دزد آمد و آن دزد همی‌گوید دزد آمد و آن دزد او

6 آمیخته شد بانگش با بانگ همه زان سان پیدا نشود بانگش در غلغله شان یک مو

7 و هو معکم یعنی با توست در این جستن آنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جو

8 نزدیکتر است از تو با تو چه روی بیرون چون برف گدازان شو خود را تو ز خود می‌شو

9 از عشق زبان روید جان را مثل سوسن می‌دار زبان خامش از سوسن گیر این خو

عکس نوشته
کامنت
comment