-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دمید صبح مبارک طلوع، ساقی، خیز به دلخوشی می صافی به جام روشن ریز
2 شراب و شاهد و مطرب به مجلس آر، کنون که در صبوح نشسته ست صوفی گه خیز
3 چو رفت توبه ام، ار صاف نیست، درد سیاه بیار و در کله صوفیانه من ریز
4 به درد عشق بمیرم، ولی دوا چه کنم؟ ز روی خوب میسر نمی شود پرهیز
5 ره حجاز بزن، گریه خرابی من! نشان هجر و بیابان ببر ز راه حجیز
6 پیاله ام به لب و خون چکان ز دیده من چه خوش همی خورم آن باده های خون آمیز
7 بکش مرا ز تن و از فراق باز رهان که زنده گردم ازین مردن خیال انگیز
8 مدام جرعه خود ریز بر سر خسرو ز بعد مردن و بر گور بالشش آویز