خوشا وقتی که از بستانسرائی از خواجوی کرمانی غزل 919

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خوشا وقتی که از بستانسرائی

1 خوشا وقتی که از بستانسرائی برآید نغمهٔ دستانسرائی

2 بده ساقی که صوفی را درین راه نباشد بی می صافی صفائی

3 اگر زر می‌زنی در ملک معنی به از مستی نیابی کیمیائی

4 سحاب از بی حیائی بین که هر دم کند با دیدهٔ ما ماجرائی

5 چه باشد گر ز عشرتگاه سلطان بدرویشی رسد بانگ نوائی

6 درین آرامگه چندانکه بینم نبینم بیریائی بوریائی

7 و گر خود نافهٔ مشک تتارست نیابم اصل او را بی‌خطائی

8 سریر کیقباد و تاج کسری نیرزد گرد نعلین گدائی

9 اگر خواهی که خود را بر سر آری بباید زد بسختی دست و پائی

10 درین وادی فرو رفتند بسیار که نشنیدند آواز درائی

11 ندارم چشم در دریای اندوه که گیرد دست خواجو آشنائی

عکس نوشته
کامنت
comment