خوشا سراب که، پا از عدم از واعظ قزوینی غزل 204

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

خوشا سراب که، پا از عدم برون نگذاشت

1 خوشا سراب که، پا از عدم برون نگذاشت قدم چو موج، درین بحر نیلگون نگذاشت

2 از آن جرس زته دل همیشه نالان است که پا زحلقه دلبستگی برون نگذاشت

3 بس است بر جگر عقل داغ این معنی که پا به دام علایق کس از جنون نگذاشت

4 خرام ناز، بسردی رسد، که از تمکین چو شمع ریشه اش از خویش پا برون نگذاشت

5 چنان گذشت زدل آن نگاه یغمایی که غیر حسرت آن چشم پرفسون نگذاشت

6 سری کشید بهر کوچه گرچه واعظ ما ولی قدم ز سرکوی او برون نگذاشت

عکس نوشته
کامنت
comment