خوشا کشته برطرف میدان از خواجوی کرمانی غزل 778

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خوشا کشته برطرف میدان او

1 خوشا کشته برطرف میدان او بخون غرقه در پای یکران او

2 خدنگی که گردد ز شستش رها کنم دیده را جای پیکان او

3 بشمشیر کشتن چه حاجت که صید حریصست بر تیر باران او

4 برآنم چو شرطست درکیش ما که قربان شوم پیش قربان او

5 مرا در جهان خود دلی بود و بس کنون خون شد از درد هجران او

6 ره کعبهٔ وصل نتوان برید که حدی ندارد بیابان او

7 گرت جوشن از زهد و تقوی بود ز جان بگذرد تیر مژگان او

8 به دوران او توبهٔ اهل عشق ثباتی ندارد چو پیمان او

9 ز مستان او هوشمندی مجوی که مستند از چشم مستان او

10 مگر او کنون دست گیرد مرا که از دست رفتم ز دستان او

11 گرم چون قلم تیغ بر سر زند نپیچم سر از خط فرمان او

12 شهیدست و غازی بفتوی عشق چو شد کشته خواجو بمیدان او

13 چه حاجت که پیدا بگوید که اشک گواهست بر درد پنهان او

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر