-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا کشته برطرف میدان او بخون غرقه در پای یکران او
2 خدنگی که گردد ز شستش رها کنم دیده را جای پیکان او
3 بشمشیر کشتن چه حاجت که صید حریصست بر تیر باران او
4 برآنم چو شرطست درکیش ما که قربان شوم پیش قربان او
5 مرا در جهان خود دلی بود و بس کنون خون شد از درد هجران او
6 ره کعبهٔ وصل نتوان برید که حدی ندارد بیابان او
7 گرت جوشن از زهد و تقوی بود ز جان بگذرد تیر مژگان او
8 به دوران او توبهٔ اهل عشق ثباتی ندارد چو پیمان او
9 ز مستان او هوشمندی مجوی که مستند از چشم مستان او
10 مگر او کنون دست گیرد مرا که از دست رفتم ز دستان او
11 گرم چون قلم تیغ بر سر زند نپیچم سر از خط فرمان او
12 شهیدست و غازی بفتوی عشق چو شد کشته خواجو بمیدان او
13 چه حاجت که پیدا بگوید که اشک گواهست بر درد پنهان او