1 خوشا سنگ جفایت خوردن و هم در نفس مردن ولی من بخت اینم نیست خواهم زین هوس مردن
2 من آنمرغ دل افکارم که محرومم ز وصل گل نخواهم روی بستان دید خواهم در قفس مردن
3 دل مجنون کجا یابد نشان از محمل لیلی که میباید در این وادی بآوای جرس مردن
4 ز طعن همنفس نتوان که نالم از بلای او بلا این شد که می باید ز طعن همنفس مردن
5 ز عشق آسان شود مردن اگرنه زین بود مردن نخواهد کس درین عالم برای هیچکس مردن
6 چنینم گفت جانت را بیک دیدار بستانم اگر باشد چنین اهلی خوش آسانست پس مردن