بیک نظر که بر آن مه شب وصال از اهلی شیرازی غزل 999

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم

1 بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم هزار ساله جفای فلک حلال کنم

2 نظر بهیچ ندارم ز نعمت دو جهان مگر نظاره آن حسن و آن جمال کنم

3 خیال وصل تو با آنکه شد محال مرا مجال و هم نه اندیشه محال کنم

4 بزیر پای سمند تو گر دهد دستم بدست خویش سر خویش پایمال کنم

5 اگر چه عاشق و مستم چنان نیم مجنون که نسبت تو سیه چشم با غزال کنم

6 ز من مجو سر و سامان که من نه آن مستم که زشت و خوب و بد و نیک را خیال کنم

7 اگر ز بخت تفال گهی کنم اهلی اگر ز بخت تفال گهی کنم اهلی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر