1 بیکی تیر همی فاش کند راز حصار ور بر او کرده همی قیر بود رازیجر
2 بیکی تیر همی فاش کند راز حصار ور بروه کرده بود قیر بجای گل راز
1 جان مرا غمت هدف حادثات کرد تا عشق سوی من نظر التفات کرد
2 حال مرا و زلف پریشان خویش را در راه عاشقی رقم مشکلات کرد
1 آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست
2 کرسی افکند و برنشست برو بازوی خواجه عمید ببست
1 شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار