1 میان خلق، با خلق آشنا کامل نمیگردد که در دریاست آب گوهر و داخل نمیگردد
2 کدورت از تریهای عدو باشد ز خامیها سفال از پختگی در آب هرگز گل نمیگردد
3 نمیداند که مال از بذل کردن میشود افزون توانگر دربهدر زان از پی سائل نمیگردد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 قوی شد لاغر از گوشمال غم ز بس ما را برون افتاد چون چنگ از بدن تار نفس ما را
2 گلستانی که بیسرو قد رعنای او باشد خیابانش ز دلگیری بود چاک قفس ما را
1 مرد روشندل، ز نقص خویشتن شرمنده است ماه نو از ناتمامی،سر بزیر افگنده است
2 هیچ کافر بسته زنار خود بینی مباد از خود آزاد است هرکس کو خدا را بنده است
1 اگر نه دیده بینایی تو معیوب است هرآنچه جلوه درین پرده میکند خوب است
2 خموش بودن عشاق در مقام رضا بعرض حال دو بالای اوج مقلوب است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به