1 میان خلق، با خلق آشنا کامل نمیگردد که در دریاست آب گوهر و داخل نمیگردد
2 کدورت از تریهای عدو باشد ز خامیها سفال از پختگی در آب هرگز گل نمیگردد
3 نمیداند که مال از بذل کردن میشود افزون توانگر دربهدر زان از پی سائل نمیگردد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عرق ناکرده پاک، از محفل ما شد نگار ما درین گلشن سبکتر خاست از شبنم بهار ما
2 بروی سخت ما گفتار ناصح برنمی آید صدا را سرمه برگرداند از خود کوهسار ما
1 از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها بی زبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟
2 سفله عالیشان، ز منصبهای عالی کی شود؟ کی فزاید قدر خار از رفعت دیوارها
1 در میان خلق عالم، کشت تنهایی مرا بلکه زین وحشت رهاند سر بصحرائی مرا
2 گر شدم محروم دوش از خدمتت، معذور دار بود مهمان عزیزی، همچو تنهایی مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به