- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت جگر لاله بر آن دلشدهٔ زار بسوخت
2 حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون در هوای رخ لیلی به شب تار بسوخت
3 دیشب آن رند که در حلقهٔ خماران بود بزد آهی و در خانهٔ خمار بسوخت
4 ایکه از سر انا الحق خبری یافتهئی چه شوی منکر منصور که بر دار بسوخت
5 تو که احوال دل سوختگان میدانی مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت
6 صبر بسیار مفرمای من سوخته را که دل ریشم ازین صبر جگر خوار بسوخت
7 زان مفرح که جگرسوختگان را سازد قدحی ده که دل خستهٔ بیمار بسوخت
8 داروی درد دل اکنون ز که جویم که طبیب دل بیمار مرا در غم تیمار بسوخت
9 تاری از زلف تو افتاد به چین وز غیرت خون دل در جگر نافهٔ تاتار بسوخت
10 بلبل سوخته دل را که دم از گل میزد آتش عشق بزد شعله و چون خار بسوخت
11 اگر از هستی خواجو اثری باقی بود این دم از آتش عشق تو بیکبار بسوخت