بسکه مرغ سحری در غم گلزار از خواجوی کرمانی غزل 63

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت

1 بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت جگر لاله بر آن دلشدهٔ زار بسوخت

2 حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون در هوای رخ لیلی به شب تار بسوخت

3 دیشب آن رند که در حلقهٔ خماران بود بزد آهی و در خانهٔ خمار بسوخت

4 ایکه از سر انا الحق خبری یافته‌ئی چه شوی منکر منصور که بر دار بسوخت

5 تو که احوال دل سوختگان میدانی مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت

6 صبر بسیار مفرمای من سوخته را که دل ریشم ازین صبر جگر خوار بسوخت

7 زان مفرح که جگرسوختگان را سازد قدحی ده که دل خستهٔ بیمار بسوخت

8 داروی درد دل اکنون ز که جویم که طبیب دل بیمار مرا در غم تیمار بسوخت

9 تاری از زلف تو افتاد به چین وز غیرت خون دل در جگر نافهٔ تاتار بسوخت

10 بلبل سوخته دل را که دم از گل میزد آتش عشق بزد شعله و چون خار بسوخت

11 اگر از هستی خواجو اثری باقی بود این دم از آتش عشق تو بیکبار بسوخت

عکس نوشته
کامنت
comment