- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در کنار یار، از یار است دست ما تهی! کاسه گرداب، در دریاست از دریا تهی!
2 بی نیازی چون صدف ما را ز حق بیگانه کرد داشت رو بر آسمان، تا بود دست ما تهی!
3 گریه نتواند دل ما را ز غم خالی کند کی شود از خرج باران کیسه دریا تهی؟!
4 تا خم گردون، درین خمخانه هستی بجاست از شراب غم نمیگردد ترا، مینا تهی
5 دست خالی میکند رسوای عالم مرد را برنمی خیزد صدا از کاسه، نبود تا تهی
6 هست تا در سر خرد، خالی نگردد دل ز غم پنبه تا برجاست، نتواند شدن مینا تهی
7 چون دل بی آه، ننهد فیض، هرگز پا در او هر گلستانی که هست از سرو آن بالا تهی
8 یک سر و گردن، شد از ابنای جنس خود بلند چون حباب آنکس که پهلو کرد ازین دریا تهی
9 اهل همت جان نمیدارند از سائل دریغ تا قدح خالیست، قالب میکند مینا تهی
10 خاکساری بسکه واعظ، کرده تن پرور مرا خواب من، پهلو کند از بستر دیبا تهی