- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری
2 خرابم هم به یک دیدن، من دیوانه در رویت کسی را برده این می کو کند دعوی هوشیاری
3 لبت در خواب می بوسیدم امشب، بلعجب کاری که می در خواب می خوردم، این زمان مستم به بیداری
4 خوشم با تو درین سودا که باشم با تو در کنجی تو سوی خویش ندهی راه و من پیشت کنم زاری
5 ندارد چشم من بر آستانت سیری از سودن مگر کز خاک گردد سیر، وه این دیده ناری
6 ز جورت ذوق می گیرم که کاری ناید از خوبان بجز شوخی و بدخویی و تندی و جفاکاری
7 تو زهد خود کن، ای زاهد، مرا بگذار با شاهد به رسوایی و قلاشی و جرعه خواری و خواری
8 اگر چش غمزه خونخوار صد خون می کند هر دم مبارک باد، بر سلطان من رسم ستمگاری
9 به صد سختی بخواهد کشتنم غم بعد ازین، زیرا نماند آن دل که خسرو را به غم می کرد غمخواری