قد خمید، از دیدن روها، از واعظ قزوینی غزل 396

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

قد خمید، از دیدن روها، به پشت پا بساز

1 قد خمید، از دیدن روها، به پشت پا بساز باعصا، دیگر بیاد قامت رعنا بساز

2 سرخی رخ گشت زردی، چون ورق گرداند عمر بعد ازین از روبه پشت این گل رعنا بساز

3 میبرد امروز و فردا وارثش همراه مال یک دو روزی نیز ای دل، با غم دنیا بساز

4 روی دست جوهری، از بهر تاج زر مخور تا توانی ای گهر، با شورش دریا بساز

5 حلقه طفلان، حصار سنگ چینی بیش نیست همچو مجنون ای دل دیوانه با صحرا بساز

6 خودنمایی را نباشد حاصلی جز سوختن ای شرر تا میتوانی در دل خارا بساز

7 گوهر راز است بازاری و، بدگو مشتری یکدم از مهر خموشی، با زبان ما بساز

8 گوهر مقصود را، باشد صدف کام نهنگ با فلوس خویش چون ماهی ازین دریا بساز

9 تا نیفتاده است واعظ برتو چشم صبح حشر ای سراپا زشت، بر خود بنگر و، خود را بساز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر