- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش
2 از بس که سر زلفش در خون دل من شد در نافهٔ زلف او دل گشت جگرخوارش
3 چون مشک و جگر دید او در ناک دهی آمد ناک از چه دهد آخر خاکی شده عطارش
4 ای کاش چو دل برد او بارش دهدی باری چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش
5 جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو بگذار در آن دردش وز دست بمگذارش
6 بردی دلم و پایش بستی به سر زلفت دل باز نمیخواهم اما تو نکو دارش
7 تا بو که به دست آرم یک ذره وصال تو جان میبفروشم من کس نیست خریدارش
8 چون نیست وصالت را در کون خریداری عطار کجا افتد یک ذره سزاوارش