بنمود رخ از پرده، دل از عطار نیشابوری غزل 430

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش

1 بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش

2 از بس که سر زلفش در خون دل من شد در نافهٔ زلف او دل گشت جگرخوارش

3 چون مشک و جگر دید او در ناک دهی آمد ناک از چه دهد آخر خاکی شده عطارش

4 ای کاش چو دل برد او بارش دهدی باری چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش

5 جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو بگذار در آن دردش وز دست بمگذارش

6 بردی دلم و پایش بستی به سر زلفت دل باز نمی‌خواهم اما تو نکو دارش

7 تا بو که به دست آرم یک ذره وصال تو جان می‌بفروشم من کس نیست خریدارش

8 چون نیست وصالت را در کون خریداری عطار کجا افتد یک ذره سزاوارش

عکس نوشته
کامنت
comment