- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی
2 دلهاست در زلفت اگر شانه کنی آهسته تر زیرا نباید ناگهانی خونی چکد از هر خمی
3 چند از خیالت هر شبی صبح دروغینم دمد ای آفتاب راستی، از صادقی آخر دمی!
4 در هم شده نام ترا می گریم و جانم به لب یک خنده تو بس بود شربت برای درهمی
5 با خویش گویم راز تو، بس سوزم و دم در کشم رشک آیدم کاندر غمت انباز گردد محرمی
6 غمهات آرد پی به دل، گر بگسلد آن سلک غم پیوندم از خون جگر بنهم غمی را بر غمی
7 خسرو گرفتار تو و چون هست چشمت ناتوان گرد سرت آزاد کن بیچاره مرغی پر کمی