1 بنگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده
2 در سایه گل نشین که بسیار این گل در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
1 از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکن
2 برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
1 آن را که به صحرای علل تاختهاند بی او همه کارها بپرداختهاند
2 امروز بهانهای درانداختهاند فردا همه آن بود که درساختهاند
1 مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
2 خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
1 عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
2 می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
1 تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه؛ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه،
2 پر کن قدح باده، که معلومم نیست کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد