1 ببزم وصال تو هر جرعه ای که دولت بنایم فرو می کند
2 چو خواهم که گیرم بکف، تخت بد دگر باره اندر سبو می کند
1 با جام باده در وطن امروز بر فروز آن گوهری که هست مدد در صفای جان
2 قد بلند او بمثل مثل نارون رنگ عجیب او بصفت رنگ ناردان
1 گویی که هست مردم چشمم چو آبخو یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو
1 دهانت، ای اغل، گنده ریش، گنده بغل همی کند همه شب گوه سگ بدندان حل
2 همه جهان زره کون همی ریند و تو باز گه از دهان ریی و گه ز کون و گه ز بغل