1 ببزم وصال تو هر جرعه ای که دولت بنایم فرو می کند
2 چو خواهم که گیرم بکف، تخت بد دگر باره اندر سبو می کند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گرفت آب کاشه ز سرمای سخت چو زرین ورق گشت برگ درخت
1 ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل من شیفته و فتنه آن سنبل و آن گل
2 زلفین تو قیریست بر انگیخته از عاج رخسار تو شیریست بر آمیخته بامل
1 جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به