-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری
2 بیمه و سال سالها روح زدهست بالها نقطه روح لم یزل پاک روی قلندری
3 آتش عشق لامکان سوخته پاک جسم و جان گوهر فقر در میان بر مثل سمندری
4 خود خورد و فزون شود آنک ز خود برون شود سیمبری که خون شود از بر خود خورد بری
5 کوره دل درآ ببین زان سوی کافری و دین زر شده جان عاشقان عشق دکان زرگری
6 چهره فقر را فدا فقر منزه از ردا کز رخ فقر نور شد جمله ز عرش تا ثری
7 مست ز جام شمس دین میکده الست بین صد تبریز را ضمین از غم آب و آذری