بکام خویش، نچیدم گلی ز از واعظ قزوینی غزل 612

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بکام خویش، نچیدم گلی ز باغ جوانی

1 بکام خویش، نچیدم گلی ز باغ جوانی نکرده است مرا پیر، غیر داغ جوانی

2 در این دو روز ببین فکر خود، که نیست میسر تهیه سفر مرگ بی دماغ جوانی

3 شراب داد چو ساقی، پیاله باز ستاند بنوش تا ز تو نگرفته اند ایاغ جوانی

4 ز دیده اشک و، ز دل آه و، از دهان تو دندان برون دوند بهر سوی، در سراغ جوانی

5 بگرد از پی خود، تا نظر نمانده ز کارت که این گهر نتوان یافت بی چراغ جوانی

6 ببند بار کنون، چون ترا چو واعظ بی بر شکوفه کرد ز موی سفید، باغ جوانی

عکس نوشته
کامنت
comment