چون از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1125

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

1 چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر چونک ببردی دلی باز مرانش ز در

2 چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما زلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخر

3 عشق بود گلستان پرورش از وی ستان از شجره فقر شد باغ درون پرثمر

4 جمله ثمر ز آفتاب پخته و شیرین شود خواب و خورم را ببر تا برسم نزد خور

5 طبع جهان کهنه دان عاشق او کهنه دوز تازه و ترست عشق طالب او تازه تر

6 عشق برد جوبجو تا لب دریای هو کهنه خران را بگو اسکی ببج کآمده ور

7 هر کس یاری گزید دل سوی دلبر پرید نحس قرین زحل شمس قرین قمر

8 دل خود از این عام نیست با کسش آرام نیست گر تو قلندردلی نیست قلندر بشر

9 تن چو ز آب منیست آب به پستی رود اصل دل از آتشست او نرود جز زبر

10 غیر دل و غیر تن هست تو را گوهری بی‌خبری زان گهر تا نشوی بی‌خبر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر