- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون عشق تو داعی عدم شد نتوان به وجود متهم شد
2 جایی که وجود عین شرک است آنجا نتوان مگر عدم شد
3 جانا می عشق تو دلی خورد کو محو وجود جامجم شد
4 در پرتو نیستی عشقت بیش از همه بود و کم ز کم شد
5 بر لوح فتاد ذرهای عشق لوح از سر بیخوردی قلم شد
6 عشق تو دلم در آتش افکند تا گرد همه جهان علم شد
7 دل در سر زلف تو قدم زد ایمانش نثار آن قدم شد
8 دل در ره تو نداشت جز درد با درد دلم دریغ ضم شد
9 رازی که دلم نهفته میداشت بر چهرهٔ من به خون رقم شد
10 تا تو بنواختی چو چنگم رگ بر تن من چو زیر و بم شد
11 عطار به نقد نیم جان داشت وان نیز به محنت تو هم شد