1 چون کشته ببینیام، دو لب گشته فراز از جان تهی این قالب فرسوده به آز
2 بر بالینم نشین و میگوی بناز: کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
1 به چنگال قهر تو در، خصم بد دل بود همچو چرزی به چنگال شاهین
1 پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
2 آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
1 اندی که امیر ما باز آید پیروز مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
2 پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار