1 چون بنده نهای ندای شاهی میزن تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن
2 چون از خود و غیر خود مسلم گشتی بیخود بنشین کوس الهی میزن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم چو در چرخم درآوردی به گردت زان همیگردم
2 چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم چو احسان است هر سویم در این احسان همیگردم
1 دانیکه چه میگوید این بانگ رباب اندر پی من بیا و ره را دریاب
2 زیرا به خطا راه بری سوی صواب زیرا به سال ره بری سوی جواب
1 تو چه دانی که ما چه مرغانیم هر نفس زیر لب چه می خوانیم
2 چون به دست آورد کسی ما را ما گهی گنج گاه ویرانیم
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به