چون ز تو می نتوانم از امیرخسرو دهلوی غزل 1489

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم

1 چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم چه غمت دارد بگذار که رسوا باشم

2 در فراق تو که داند که کجا خاک شوم؟ بخت آن کو که من اندر ته آن پا باشم؟

3 شب ندانم ز پی دیدن او چون گذرد بس که تا روز در اندیشه فردا باشم

4 ای خوش آن دم که برانی به گلویم شمشیر من در آن فرصت سویت به تماشا باشم

5 تا به جز من نخورد کس غم تو بیشتری از پی خوردن غمهای تو تنها باشم

6 رشکم آید که سگان بر سر کویت گردند گر بفرمایی من نیز همانجا باشم

7 وعده ای خواهم و در بند وفا نیز نیم غرض آن است که باری به تقاضا باشم

8 از سرم در گذران خواب خوشت خوش بادا عاشقم من همه شب در غم و سودا باشم

9 حجت بندگی من خط یار است، از آنک خسروم، من که غلام خط زیبا باشم

عکس نوشته
کامنت
comment