- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم چه غمت دارد بگذار که رسوا باشم
2 در فراق تو که داند که کجا خاک شوم؟ بخت آن کو که من اندر ته آن پا باشم؟
3 شب ندانم ز پی دیدن او چون گذرد بس که تا روز در اندیشه فردا باشم
4 ای خوش آن دم که برانی به گلویم شمشیر من در آن فرصت سویت به تماشا باشم
5 تا به جز من نخورد کس غم تو بیشتری از پی خوردن غمهای تو تنها باشم
6 رشکم آید که سگان بر سر کویت گردند گر بفرمایی من نیز همانجا باشم
7 وعده ای خواهم و در بند وفا نیز نیم غرض آن است که باری به تقاضا باشم
8 از سرم در گذران خواب خوشت خوش بادا عاشقم من همه شب در غم و سودا باشم
9 حجت بندگی من خط یار است، از آنک خسروم، من که غلام خط زیبا باشم