- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بر چون برافگند گردون گره به بر درکشیدند گردان زره
2 سوی دسته ی تیغ بردند دست سر هر ده از تن بریدند پست
3 بسی خار و خاشاک برتوختند بلند آتشی را برافروختند
4 فروغ از سر کوه پرتاپ شد همی روی دریا چو زر آب شد
5 چو کوش آتش تیز دید اندر آب براندند چون باد اسب از شتاب
6 ز دریا برون رفت با آن سپاه به سر برنهادند گردان کلاه
7 همه خفته بودند گردانِ بند که دشمن شبیخون بر ایشان فگند
8 شب تیره ماننده ی جان دیو ز دریا برآمد ز ناگه غریو
9 بجستند آسیمه دربندیان ببستند بر کینه جُستن میان
10 به نزدیک دربند کس را یله نکردند و بر کوه شد مشعله
11 چو بازارگان جنگ و آن جوش دید خروشیدن لشکر کوش دید
12 فرستاد پنجاه تن را به زیر همه رزم دیده جوان و دلیر
13 نهان کرده رخسار زیر زره به دامن برافگنده بند گره
14 نهادند تیغ اندر آن مردمان سرآمد به دربندیان در زمان
15 گشادند در بند و برشد خروش سپیده ز دربند بگذشت کوش
16 سراپرده زد بر سر کوهسار مرآن کوه را پست کرد و حصار
17 هم اندر زمان کرد کشتی گسی بدان تا سپاه آید از چین بسی
18 طلایه برون کرد از راه شهر ز گردان کرا از هنر بود بهر
19 به پنجم سواری ز گردان شاه تنی صد همی برد با خود به راه
20 ز مردان گروهی و از چارپای که بردارد آن کاروان را ز جای
21 بدان چارپایان برد سوی شهر از آن ره زیان یافت سالار، بهر
22 ز ناگه طلایه بدو بازخَورد به شمشیر از ایشان برآورد گرد
23 سه مرد دلاور فزونتر نَجست سوی شهر تازان سراسیمه مست
24 ز طیهور بردند از آن آگهی فرود آمد از غم ز تخت مهی
25 به دستور گفت این که بر ما رسید ز کردار و رای تو آمد پدید
26 وگرنه کجا یافتی راه بند ز بازارگان خاسته ست این گزند